یوسف اشک - سید رضا موید

یوسف اشک
شاعر : سید رضا موید
|
تا یوسف اشکم سربازار نیاید |
|
|
|
کالای مرا هیچ خریدار نیاید |
|
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را |
|
|
|
غیر از جگر سوخته در کار نیاید |
|
خارم من و در سینه ی من عشق شکفته است |
|
|
|
تا خلق نگویند گل از خار نیاید |
|
بیمار فراقم من و، وصل است دوایم |
|
|
|
تدبیر، به کار من بیمار نیاید |
|
یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک |
|
|
|
بر دیدن این دلشده یک بار نیاید |
|
ای حجت هشتم که خدا خوانده رضایت! |
|
|
|
مدح تو جز از ایزد دادار نباید |
|
خود را به تو بستم که منم نوکر کویت |
|
|
|
از نوکری ام گر که تو را عار نیاید |
|
ما عاقبت از چشم تو داریم، که گوید؟ |
|
|
|
بیمار به لجویی بیمار نیاید |
|
نومیدی و درگاه تو! بی سابقه باشد |
|
|
|
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید |
|
آخر به کجا روی کند ای همه رحمت! |
|
|
|
گرد در بر تو شخص گرفتار نیاید |
|
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت |
|
|
|
جایی ننوشته است گنه کار نیاید |
|
جاروکش درگاه توام همچو «موید» |
|
|
|
زین بیش ازین بنده ی دربار نیاید |
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود