مهر درخشنده - غلامرضا سازگار

مهر درخشنده
شاعر : غلامرضا سازگار
|
از بام و درِ کعبه به گردون رسد آواز |
کامشب درِ رحمت به سماوات شده باز |
|
بت های حرم در حرم افتاده به سجده |
ارواح رسل راست هزاران پرِ پرواز |
|
کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر |
مکه شده زیبا و دل افروز و سرافراز |
|
جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت |
امشب به سماوات کند خاک زمین ناز |
|
از ریگ روان گشته روان چشمة توحید |
یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز |
|
دشت و دَر و بحر و بَر و جنّ و بشر و حور |
در مدح محمد همه گشتند هم آواز |
|
هر ذره کوچک شده یک مهر جهان تاب |
هر قطرة ناچیز چو دریا کند اعجاز |
|
جبریل سر شاخة طوبی چو قناری |
در وصف محمد لب خود باز کند باز |
|
جبریل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟ |
جایی که خداوند به قرآن کند آغاز |
|
خوبان دو عالم همه حیران محمد |
یک حرف ز مدحش شده:"ما کانَ محمد" |
|
این است که برتر بود از وهم، کمالش |
جز ذات الهی همه مبهوت جلالش |
|
رضوان شده دلداده مقداد و ابوذر |
فردوس بود سائل درگاه بلالش |
|
والله قسم نیست عجب گر لب دشمن |
چون دوست ز هم بشکفد از خُلق و خصالش |
|
هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی |
هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش |
|
بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد |
حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش |
|
یوسف ببرد حسن خود از یاد، گر او را |
یک منظره در خاطره افتد ز خیالش |
|
این است همان مهر درخشنده که تا حشر |
یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش |
|
گل سبز شود از جگر شعله آتش |
در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش |
|
چون ذات خدای ازلی لیس کمثله |
باید که بخوانیم فراتر زمثالش |
|
ایجاد بود قبضه ای از خاک محمد |
افلاک بود بسته به لولاک محمد |
|
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت |
دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت |
|
هم بام فلک پایگه قدر و جلالت |
هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت |
|
عیسی به شمیم نفست روح گرفته |
دل بسته دو صد یوسف صدّیق به چاهت |
|
دل های خدایی همه چون گوی به چوگان |
ارواح مکرّم همه درماندة جاهت |
|
از عرش خداوند الی فرش، به هر آن |
هستند همه عالم خلقت به پناهت |
|
دائم صلوات از طرف خالق و خلقت |
بر روی سفید تو و بر خال سیاهت |
|
زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی |
تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت |
|
سوگند به چشمت که رسولان الهی |
هستند به محشر همه مشتاق نگاهت |
|
زیبد که کند ناز به گلخانه جنت |
خاری که شود سبز در اطراف گیاهت |
|
این نیست مقام تو که آدم به تو نازد |
والله که خلّاق دو عالم به تو نازد |
|
صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم |
هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم |
|
هرجا که نشستیم به خاک تو نشستیم |
هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم |
|
عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما |
هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم |
|
زآن روز که گشتیم ز مادر متولد |
از مأذنه ها روز و شب اسم تو شنیدیم |
|
مرگی که به پای تو بود زندگی ماست |
ماییم که در موج عزا عید سعیدیم |
|
تا بودن ما نام محمد به لب ماست |
روزی که نبودیم به احمد گرویدیم |
|
آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز |
آغوش گشودیم، وصالش طلبیدیم |
|
زآن باده که در سورة زیبای محمد |
اوصاف ورا گفته خداوند چشیدیم |
|
آن باده که از ساغر فیض ازلی بود |
سرچشمة آن کوثر و ساقیش علی بود |
|
روزی که عدم بود و عدم بود و عدم بود |
نه ارض و سما بود، نه لوح و نه قلم بود |
|
تسبیح خدا در نفس پاک محمد |
لب های علی هم سخن ذات قِدَم بود |
|
روزی که گلِ آدم خاکی بسرشتند |
آدم به تولای علی صاحبِ دم بود |
|
از خاک قدم های علی کعبه بنا شد |
او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود |
|
روزی که کرم بود دُری در صدف غیب |
والله علی قبلة ارباب کرم بود |
|
بر قلب علی علم خدا از دل احمد |
چون سیل خروشنده روان در دل یم بود |
|
در بین رسولان که به عالم عَلَم استند |
نام نبی و نام علی هر دو عَلَم بود |
|
در جوف نبی دید نبی حمد خداوند |
با نعت وی و مدح علی ذکر صنم بود |
|
بالله تجلای نبی مطلع الانوار |
والله تولای علی فوق نعم بود |
|
خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد |
خالق چو نبی و چو علی بنده ندارد |
|
از خالق دادار بپرسید علی کیست |
از احمد مختار بپرسید علی کیست |
|
جز شخص علی شخص علی را نشناسد |
از حیدر حرار بپرسید علی کیست |
|
شمشیر به دشمن دهد و شیر به قاتل |
از قاتل خونخوار بپرسید علی کیست |
|
با دار بلا انس بگیرید و در آن حال |
از میثم تمار بپرسید علی کیست |
|
در غزوه ی بدر و احد و خیبر و احزاب |
از تیغ شرربار بپرسید علی کیست |
|
از نخله ی خرما و در و دشت و بیابان |
از چاه و شب تار بپرسید علی کیست |
|
از حجر و سعید ابن جبیر و ز ابوذر |
از مالک و عمار بپرسید علی کیست |
|
جز فاطمه کس محرم اسرار علی نیست |
از محرم اسرار بپرسید علی کیست |
|
بگرفت به کف جان و سر و جای نبی خفت |
از آن همه ایثار بپرسید علی کیست |
|
میثم چه در اوصاف علی گوید و خواند |
جز حق نتواند نتواند نتواند |
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود